این "گوش جان سپردن" که اول همهی مراسم کذایی حکومتی توسط مجری محترم تهریش دار یا چادر بهسر به آن دعوت میشدیم، تعبیری که بخشی از کابوسهای دوران مدرسهی من است و هنوز هم با شنیدنش یاد ِ بربادرفتن ِ سالهای کودکی و نوجوانیام در آئینهای آزار و اذیت میافتم، تا به حال فقط در مقابل ِ یک صوت تجربهاش کردهام.
من تقریبن که نه، دقیقن هیچچیز از موسیقی نمیدانم.
تا به حال دستم به هیچ سازی نخورده و فرق نت و ملودی و ریتم و نمیدانم چه را نمیدانم.
هیچ کتابی در مورد موسیقی نخواندهام.
گوشم به موسیقی سنتی حساسیت دارد و هر بلایی سرش میآورم، نمیتواند درک کند که همنوعانش چطور از شجریان و ناظری لذت میبرند.
برای تجربهی موسیقیهای جدید -حتّا برای چند دقیقه- به شدت محافظهکارم و گریزان.
چند سالی است که گوشم را به شنیدن سی-چهل تِرَک عادت دادهام و وقتهایی را که واقعن میخواهم با موزیک بگذرانم، جز اینها نمیتوانم تحمل کنم.
با همهی اینها و با هرچیز دیگری و بیهیچ چیز دیگری،
آنجا که کلام و زبان دیگر پاسخگو نیست،
آنجا که از هرچه گفتهام و شنیدهام و گفتهاند و شنیدهاند خستهام،
به معنی ِ دقیق کلمه، "گوش ِ جان" میسپارم به صدای فریبای ساختههای این مرد.
آنوقت است که چنان به وجد میآیم که هرچه هست و نیست فراموش میکنم.
اگر روزی برسد که بین حواس پنجگانهام، مختار به انتخاب فقط یکی باشم، شنوایی را انتخاب خواهم کرد.
آنوقت با شنیدن صدای جادویی ساختههای این مرد، نداشتن چهار حس دیگر را و هر چیز دیگر را به فراموشی خواهم سپرد... .
ساختههای این مرد، تعبیر دقیق آن جملهی آرمین است که "موسیقی یک ابهام ازلی و ابدی است"...
یان تیرسن:
No comments:
Post a Comment