Wednesday, December 18, 2013

#11 به نسلی که فکر می‌کند آخرین بازمانده‌ی فرزانگان زمین است، با احترامات فائقه

در باب دو یادداشت اخیر آرش بهمنی دربارهی یک نسل


اخیراً، آرش بهمنی در دو پست در وبلاگش با عنوان «در مذمّت "بیخیال دموکرات"ها» (یک و دو) به انتقاد از متولدین سالهای 66-67 به بعد پرداخته است. کسانی که به قول ایشان، ورودیهای دانشگاه در دوران احمدینژاد هستند و ورود جدّیشان به جامعه، همزمان با حاکمشدن گفتمان احمدینژاد بوده است. آقای بهمنی، هرچند از بهکار بردن اصطلاح «نسل» ابا دارد، اما میتوان گفت منظورش، ردهی سنیای است که به «نسل چهارمیها» معروفاند. البته بعد از نسل سوم، دیگر استفاده از این اصطلاح برای روشن کردن یک گروه سنی، چندان مرسوم نیست، اما متولدین این سالها دست کم اوایل ورودشان به عرصهی عمومی، «نسل چهارمی» نامیده میشدند؛ نمونهاش چلچراغ چند سال پیش که تا جایی که به یاد دارم، صفحه یا ستونی به نام نسلچهارمیها داشت.
آقای بهمنی معتقدند متولدین سالهای بعد از 66-67، اهل مطالعه نیستند و نمیدانند شعر «زان یار دلنوازم شکری است...» از محسن نامجو نیست. آنها بلد نیستند درست فارسی بنویسند و نوشتههایشان پر از غلطهای املایی است. کلبیمسلک و بیاصول هستند (به خصوص در عرصهی سیاست) و اگر تا 23 خرداد (احتمالاً 92)، طرفدار موسوی بودند، از 24 خرداد طرفدار روحانی شدهاند. بیادب هستند، فمینیست را فحش میدانند و از فحشهایی که جنبهی سکسیستی دارند استفاده میکنند. متولدین سالهای 66-67 به بعد، هر روز به صفحات فیسبوکی حمله میکنند و فحاشی و مزهپراکنی، کار همیشهیشان است. نمیدانند 18 تیر چه روزی است و فکر میکنند روز دانشجو، 13 آذر است. دربارهی چیزهایی حرف میزنند که اصولاً درکی از آن ندارند، مثل انرژی هستهای. و نهایتاً، نه تنها دروغگو و ریاکار هستند، بلکه تمام دروغها و ریاکاریهای خود را توجیه میکنند و به آنها افتخار هم میکنند، درست مثل احمدینژاد!

آقای بهمنی البته در دومین مطلبشان در توضیح متن اول، اینها را حاصل مشاهدات خود و استدلال استقرایی میدانند، نه بررسیهای علمی. ضمن اینکه اصرار دارند که بحث بر سر تضادهای میان دو نسل نیست. این نوشتار میگوید متولدین این سالها، چون دوران تاثیرپذیریشان را همزمان با دولت احمدینژاد طی کردهاند، علاوه بر این که دروغگو هستند، بلکه قبح دروغ هم نزدشان از بین رفته (چون احمدینژاد اینطور بود) و دروغ میگویند، در حالی که فکر میکنند مشغول راستگوییاند.
ایشان در پایان اشاره میکنند که در علوم انسانی، استثناها، احکام کلی را باطل نمیکنند. اما با توجه به توضیحات قبلیشان (علمی نبودن این بررسیها) بعید است قصدشان این باشد که تلویحاً هم شده، حکمشان در مورد متولدین پس از سالهای 66-67 را، علمی قلمداد کنند.

هرچند بحثی که در این مطالب مطرح شده، قبلاً هم بارها و بارها گفته و شنیده شده بود و نقل خیلی از محافل است، اما احتمالاً از اولین دفعاتی است که «قلمی میشود». نمیدانم به نوشته درآوردن ادعاهای قهوهخانهای و مطالبی که از نظر کیفی، شفاهی هستند، چقدر مفید استاگر جواب عکس ندهد!-. مکتوب کردن ادعاهایی که چپ و راست از جانب نسل سومیها (دههی شصتیها / کسانی که قبل از دوران احمدینژاد دانشگاه رفتهاند)، تکرار میشود، بیاینکه کمترین تحقیق و مشاهدهی دقیق علمیای صورت گرفته باشد، - آن هم از زبان یک روزنامهنگار حرفهای که حرفهایش خوانده میشود و دست کم در فضای مجازی، در موردش بحث میشود- قرار است راه به کجا ببرد؟
شنیدن این حرفها، از زبان «حسرتبهدلانِ روزگارانِ رفته»، نه تعجبآور است، نه آزاردهنده، و نه در خور پاسخاما اینجا، از آن جاهایی است که اتفاقاً «من قال» مهمتر از «ما قال» است و به خاطر «من» هم که شده، باید به «ما» پرداخت!

تکرار ادعاهای عامیانهای که به درد وقتگذرانی و کلکل میخورد، در یک نوشته، در یک وبلاگ پرخواننده، آن هم به وسیلهی کسی که تا جایی که من میخوانمش، نوشتههایش استحکام عقلانی دارد، خلاف جهت آب است، و حداقل من تا بهحال ندیدهام به صحرای کربلا بزند (کاری که این روزها بدجور مرسوم است)، برای من یکی، غیرمنتظره بود!

من البته نه دانشآموختهی علوم انسانیام و نه میخواهم و نه میتوانم به مطالب آقای بهمنی پاسخ بدهمبه هزار دلیل؛ یکی این که دانشش را ندارم و در چنین جایگاهی نیستم و یکی این که ایشان خیلی خیلی بیشتر از من، خواننده دارند.

ضمن این که قصد دفاع از هیچ نسلی در برابر نسل دیگری را ندارم و به نظرم دفاع از یک نسل، درست به اندازهی تاختن به نسل دیگر، موضعی ارتجاعی استبهخصوص که در این نوشتهها، جوری نسل چهارم را به احمدینژاد وصل کردهاند که ممکن است هر دفاعی از آن نسل، دفاع از احمدینژاد به نظر بیاید!

رد ادعاهای آقای بهمنی دربارهی متولدین سالهای 66-67 به بعد، زیادی آسان است: ایشان مشاهداتشان از یک نسل را نوشتهاند، و بعد این مشاهدات را به کل نسل تعمیم دادهاند (از این روی که به تواتر تائید شدهاند!). فردا هم ممکن است یک متولد دههی 1320 پیدا شود و مشاهداتش را تحویل ما بدهد و بگوید شما فلانید و بهمانید. مثل همان کاری که شش-هفت سال پیش رایج بود (مثلاً یک وبلاگنویس دههی پنجاهی، ادعا کردهبود که دههی شصتیها خیلی چیزها ندارند، یکی مرام و معرفت! چرا؟ چون تمام کسانی که آن فیلم معروف از روابط شخصی زهرا امیرابراهیمی را ضبط و منتشر کرده بودند، دههی شصتی بودند (و البته چند مثال مشابه!)).
خلاصه این که اصل ادعاهای مطرح شده، بیپایه و اساساند، چون مشاهدات شخصیاند و مشاهدات شخصی هرکس، شخصی خودش است!

مثلاً در مورد ساعت مطالعه، باید گفت سرانهی مطالعه در ایران پایین نیست، تحقیرآمیز است. بوده، است و با این روند، خواهد بود. چه نشانهای وجود دارد که دههی هفتادیها / نسل چهارمیها / متولدین بعد از سال فلان، کمتر مطالعه میکنند؟ این ادعا هیچ پایه و اساسی ندارد جز قهوهخانه و جمعهای دوستانه‌. کاهش تیراژ کتاب، اگر هزار دلیل داشته باشد، آخرینش میتواند این ادعا باشد (و میتواند نباشد).

در مورد غلطهای املایی و نگارشی هم همینطور است. ادبیات و زبان، همان اندک جایگاه و منزلتی که داشتند را هم از دست دادهاند و این هیچ ربطی به نسلها ندارد.

سیستم آموزشی، سانسور، سرکوب، جریان کلی اقتصادی و سیاسی حاکم بر کشور، ایدئولوژی «بهبود وضع زندگی» طبقهی متوسطی، وضعیت دهشتناک اقتصادی، افزایش رسانههای غیرمکتوب (یکی همین که فیلم در حال اکران در سینماهای ینگهی دنیا را میشود در خیابانهای ایران پیدا کرد)، گردش به راست جمهوری اسلامی از اواخر جنگ، و مهمتر از همهی اینها، فرهنگ شفاهی نهادینه شده در سرزمین آریایی-اسلامی، میتواند دلیل کاهش روزافزون اهمیت زبان و ادبیات، و افزایش غلطهای املایی باشد و این هیچ ربطی به نسل من و شما ندارد.

ناپایداری بر اصول هم به همین ترتیب (نشان به آن نشان که دههی پنجاهیها، دههی شصتیها را کلبیمسلک و بیاصول میدانستند). فردگرایی، اهمیت یافتن روزافزون منافع شخصی، وضعیت بد اقتصادی (که باعث افزایش فقر و در نتیجه افزایش جرم و جنایت میشود)، فضای کلی بیاعتمادی و ریای حاکم بر جامعه، همهگیر شدن روزافزون ایدهی «بخور تا خورده نشوی»، و هزار چیز دیگر که همه میدانیم، چه ربطی به فلان نسل دارد؟

در مورد فحشها و کلاً ادبیات سکسیستی: پرواضح است که ایشانمثل بقیهی ادعاهایشان- خصلت کلی جامعهی ایران را، مختص یک نسل دانستهاند.

در واقع پاسخ یکجای تمام این ادعاها، این است که در نوشته‌های آقای بهمنی، تلاش شده وضع کلی حاکم بر جامعه و روند کلی پیشگرفتهشده در ایران، به حساب یک نسل گذاشته شود.

از یک جهت دیگر هم میشود و باید ادعای دروغگوتر و ریاکارتر بودن نسل جدید را تحلیل کرد: وضعیت آزادیها و محدودیتهای اجتماعی در جمهوری اسلامی، امروز قابل مقایسه با دهههای قبل نیست. نه این که جمهوری اسلامی به خواست خود تن به چیزی بدهد، اما بعد از نیمهی دوم دههی هفتاد، پشتبند وضعیت اجتماعی و سیاسی، گسترش رسانهها و ارتباطات و هزار عامل دیگر، به خصوص مقاومت نسلهای قبل، فضای اجتماعی در ایران گشودهتر شده است. امروز یکی از معضلهای حاکمیت، دخترانی هستند که تن به ازدواج نمیدهند و خانوادههای یکنفره تشکیل دادهاند و به تنهایی زندگی میکنند. یا دختران و پسرانی که زندگی مشترک، بدون قرارداد ازدواج تشکیل دادهاند. سالها تلاشهای تئوری و عملی و نظامی و انتظامی و قضایی حاکمیت، راه به جایی نبرده و حجاب، هر روز بیشتر به حاشیه رانده میشود. سبک زندگیهایی در ایران یافت میشود که تا یکی-دو دهه قبل، به مخیلهی تئوریسینهای جمهوری اسلامی هم خطور نمیکرد. (ابداً منظورم این نیست که جمهوری اسلامی اصلاح شده یا بهتر شده؛ اینها حاصل مقاومتها و شرایط جهانی و داخلی است. وگرنه ماهیت جمهوری اسلامی دقیقاً به شدت سالهای سیاه دههی شصت، سرکوبگر است). متولدین بعد از 66-67، دانشجویان این دوراناند. چرا باید دروغگوتر و ریاکارتر از نسلهای قبل باشند؟ چون در محدودیتهای کمتری بزرگ شدهاند و نیاز کمتری به دروغ برای حفظ خود داشتهاند؟

نهایتاً باید گفت، تحلیل خصلتهای نسلی (گروهی/جمعی/طبقاتی) تنها یک راه دارد و آن تحلیل دینامیزم حرکت آن نسل (گروه/جمع/طبقه) است، نه نسبت دادن مشاهدات شخصی به آن گروه. و تحلیل دینامیزم حرکت، جز در میدان سیاست شدنی نیست. این، دقیقاً جایی است که بخش اصلی ادعاهای آقای بهمنی، دود میشود و به هوا میرود: 88. همهی ما میدانیم که بخش زیادی از میدانداران 88، نسل چهارمیها بودند. متولدین 66-67 به بعد بودند. در فضایی که خیلی از نسل سومیها، از خاتمی و تیر 78 سرخورده بودند، نسل چهارمیها در صفهای اول همهی «تظاهرات»ها حضور داشتند (در کنار بقیه). در میان کشتهشدگان، متولدین بعد از 66، کمتر از قبلیها نیستند. یادتان نیست خرداد 88، جلوی همان ستاد نزدیک دهنهی حاجیآباد، جو دست چه گروه سنیای بود؟ شعار «احمدی بایبای» را بیشتر از زبان کدام گروه سنی میشد شنید؟ در آن زنجیرهی انسانی عجیب رشت، بیشتر کدام نسل شرکت کرد؟ در این همه ویدئو از روزهای درگیریها، حضور کدام نسل پررنگتر است؟ امیر جوادیفر، محمد کامرانی، سهراب اعرابی، محمد مختاری متولدین چه سالهایی بودند؟

از سوی دیگر، اگر ما دانشگاهرفتههای دوران دروغها و وقاحتهای احمدینژاد باشیم، نسل سوم، کودکی خود را در دوران جنگی خانمانسوز و بیهدف و بینتیجه (به خصوص بعد از خرداد 61)، جنگی بر سر هیچ گذرانده است. بزرگ شدن در میان توپ و تفنگ و «راه قدس از کربلا میگذرد» و «کلید بهشت» و «رهبر ما آن نوجوان سیزده سالهای است» که بیخبر از همهجا، خودش را زیر تانک انداخت، خیلی پربرکت و توأم با آرامش و صداقت است؟ اگر ما دانشگاهرفتهی دوران تسلط گفتمان دروغیم، گفتمانی که البته در برابر آن ایستادیم (دست در دست نسل سومیها، نسل دومیها، برشانههای جانباختگان دههی شصت)، نسل سوم، دانشگاهرفتهی دوران سرخوردگی و ناامیدی سالهای افول اصلاحات است.

تاختن به نسلهای بعد از خود، از آن ادعاهایی است که با عرض معذرت، ممکن است پشتبندش سکنجبین، صفرا بیفزاید: هر نسلی حاصل کنشهای سیاسی و اجتماعی نسل قبل است. نسل ما بر خلاء نایستاده است. اگر ما دروغگو، بیادب، بیسواد، ترسو، بیاصول، و کلبیمسلکیم، بر شانههای شما ایستادهایم. از همین جهت، این ادعا، سویههای ارتجاعی هم دارد.

دیگر این که، اگر نسل چهارم محصول احمدینژاد است، احمدینژاد محصول نسل سوم است! احمدینژاد برآمده از انتخاباتی است که نتیجهاش را نسل سومیها، در سالهای منتهی به انتخابات و در روز انتخابات 84 رقم زدند. نسل سومیهایی که برای فرار از مسئولیت، تا مدتها بعد از انتخابات 84، مدام تکرار میکردند که «احمدینژاد از لُپلُپ بیرون آمده!».

حرف آخر این که، انسان محصول تاریخ است. نمیتوان و نباید با جدا کردن یک نسل از شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دورانش، در مذمت یا ستایشش، نوشت. و البته تاریخ فقط رئیس جمهور وقت نیست (آن هم رئیس جمهوری که توان تغییر وزیرش را هم ندارد!).

میشود به جای متهم کردن یکسرهی یک نسل به دروغگویی و ریاکاری و بیادبی، در خصوص تضادها و تفاوتها و البته اشتراکها، نوشت و خواند، البته بدون احساس برتری و فرادستی!

نسل سوم، اگر نمیخواهد راه پدران را برود، و مشتاق است از ابزار موجود، بهجای راندن، برای آموختن (در هر دو وجه «گذرا به مفعول و متمم با حرف اضافه‌‌ی "بهو «گذرا به مفعول و متمم با حرف اضافه‌‌ی "از"») استفاده کند، فکر میکنم باید بداند که «آخرین بازماندهی فرزانگان زمین نیست»*... .


27 اردی‌بهشت 88 - دانشگاه گیلان


................................................................................................................................

پ.ن1: من که خوانندهی حرفهای و نویسندهی آماتورم، از تعهد و مسئولیتپذیری آرش بهمنی در نوشتن، بسیار آموختهام.

پ.ن2: تصمیم به نوشتن این چند سطر، خیلی سختتر از نوشتنش بود و زمان خیلی بیشتری برد. به این دلیل که پاسخ دادن به کسانی که در هژمونی رسانه، دست بالاتر دارند، ممکن است کارکرد تف سربالا را داشته باشد! و به چند دلیل دیگر... .


پ.ن3: به واسطهی یک سال جدایی از وطن (و نه دوری، چون خیلی دور نیستم!)، وقتی در مورد شرایط جامعهی ایران (با آن سرعت بالای تغییرات اجتماعی) حرف میزنم، دست و دلم میلرزد. احتمالاً اینها دیگر آخرین حرفها باشد... .



*«که گفته‌است / من آخرین بازمانده‌ی فرزانه‌گان زمین‌ام؟» (شاملو / شکفتن در مه)